گزارش شماره سه پیشرفت ساخت دبیرستان دختران اردیبهشت در توتان

  هاجر و کلثوم از ما عکس گرفتند، چقدر پر از امید و انگیزه هستند برای مهندس برق و معلم ادبیات و ریاضی شدن، چقدر این دخترها خوب حرف می‌زنند، چقدر پدر هاجر به او امید دارد، چقدر پدر هاجر به اینکه هاجر رئیس شورای مدرسه است، هاجر با فرهنگ است، هاجر باهوش است و بازاریاب سوزندوزی هم هست افتخار می‌کند.

رفتم هاجر را ببینم، در اتاق تعدادی از دختران نوک‌آباد با اشتیاق زیادی منتظر بودند تا با هم صحبت کنیم. بعضی‌هاشان که امسال برای کلاس دهم در کلاسی که امسال به صورت اضطراری در مدرسه‌ی متوسطه‌ی یک برایشان مهیا شده است، درس می‌خوانند، می‌گفتند چقدر خوب شد که از رفتن به بنت نجات پیدا کردیم. انگار رنگ و بوی آرزوهایشان تغییر کرده بود. نزدیک‌تر شده بود، در دسترس‌تر و آسان‌تر …و این خیلی خوب بود. در نهایت بچه‌ها خواستند با هم عکس یادگاری بگیریم. کلثوم دختر مولوی عبدالله و هاجر شروع به عکاسی کردند. عکس پایین را هاجر گرفت.

چقدر پشت و پناه هاجر است تا درس بخواند! درست مثل پدر کلثوم! و آخ اگر نیمی از پدران سرزمین‌مان، مثل پدر هاجر، این‌قدر با عشق و افتخار در هر اجتماعی نام دخترانشان را به زبان می‌آوردند، آسمانِ ایران پر از دختران بالداری می‌شد که غبار غم و غصه و کهنه‌گی را از ویرانه‌مان می‌روبیدند و خوشبخت‌ترین مردم جهان بودیم.

زنده باد هاجر و زنده باد پدر هاجر که گفت تا من زنده باشم راه هاجر باز است به هر قله‌ای که اراده کند…

دانلود فایل کامل گزارش